1، 2، 3، 4
آزادی
متون
کلمات
حصر
نظریات
افکاری که با زورِ نظریه خود را محدود میکنند
توانی که نادیده گرفته میشود.
ذهنی آشفته؟ نمیدانم.
ذهنی ازخودبیگانه؛ ذهنی غیراصیل؛ ذهنی پر از صداهای انتزاعی و پوچ؛ مشتی پر از خالی.
نیاز به دیده شدن. نیاز به شنیده شدن. نیاز به تأیید گرفتن.
بازیهایی که ما با هم میکنیم. تأیید میخواهیم و میگیریم و نمیگیریم. بازیهای ضمنی؛ بازیهای در سکوت، و بازیهای پشت حرفها و رفتارها.
درگیری. همه درگیرند. هر کس به یک نحو. چهطور زنده بمانیم؟ چهطور خسته نشویم و نخواهیم که تا ابد بخوابیم؟
فهم محدود. فهم خسته. فهمِ متوجه به ناتوانی خود در فهم. فهمِ همچنان در تلاشِ فهم. فهمِ متوهم. فهمِ آسانتوهمپذیر. ماییم و این فهممان…
زندگی هضمنشده؛ روزهای سریعتر-از-آنچه-باید گذشته؛ درسهای گرفتهنشده؛ وقایع هضمنشدهی روی هم سوار شده؛ احساساتِ گنگِ اذیتکنندهی حاکی از هضمنشدگیهای انباشتهشده.
عادات بد؛ عاداتی که تنها هدفشان گذران زندگی با ذهنِ خاموش است.
دلبستگی… که حفظم میکند.
دوست داشتن. محبت. کلمات عالم معنا. آنجا که خود را در مرز یاوه و راز مییابم. دل…
کی میکنم از این عادتها؟ …